مهمترین پیامد استقرار این نظام مالیه در شهر تهران، از بین رفتن هویت محلی و حس تعلق خاطر به محل زندگی به دلیل ساخت و سازهای پیدرپی و کوچ شهروندان تهرانی از یک خانه به خانه دیگر است. این در حالی است که هماکنون بالاترین سطح حس تعلق به محله زندگی در بین محلاتی از شهر دیده میشود که کمترین نرخ نوسازی درآنها اجرا شده است.
در نظام مالیه شهر تهران زبان مشارکت و سرمایهگذاری از بین رفته است. این موضوع بهراحتی از میزان مشارکت شهروندان در تامین هزینههای شهر قابلردیابی است. بهعنوان مثال هماکنون سهم عوارض نوسازی حدود ۳ درصد از بودجه سالانه شهر تهران است اما از این میزان اندک نیز سهم مشارکت شهروندان بین ۲۵ تا ۳۰ درصد است. این وضعیت نتیجه از بین رفتن سازمان اجتماعی شهر و تبدیل شدن شهرداری تهران به یک سازمان تنبل و غیرخلاق است.
در این مدل مدیریت شهری همچون دولت متکی به اقتصاد نفتی، بهطور مرتب وعدههای بزرگی به شهروندان میدهد بدون آنکه اعلام کند منابع اجرای این وعدهها از کجا تامین خواهد شد، در مقابل شهروندان نیز از یاد میبرند که صورتحساب اجرای این وعده در قالب نرخ تورم سالانه به جیب آنها وارد میشود. این در حالی است که در سایر کشورها وقتی دولت یا مدیریت شهری وعده انجام خدمتی را به شهروندان میدهد، با این پرسش از سوی شهروندان مواجه میشود که منابع آن قرار است از چه محلی تامین شود، چراکه در این شهرها میزان مشارکت شهروندان در تامین هزینههای شهر بالا است.